باور كن مرا ...
من خورشیدم ، آن آتش فزون
با شعله ای چو خون ، بالاتر از جنون
می سوزم از درون ، می نازم از برون
بی سحر و بی فسون
تا هر زمان تو را بیاموزم
سبز شدن سبز ماندن
گفتی شمع سوخت تا به جمعی روشنی بخشد…
تو ! مرا قیاس می كنی با شمع ؟
من خورشیدم
درونم عجب آتشی است كه تا فرسنگها زبانه می كشد
آتش ِ عشق ، نثارِ تو
و حتی در شب هم
از آ ن سوی زمین گرمیم را به تو نثار می كنم
آن زمان هم من می سوزم
آیا میدانی ؟ می بینی ؟
شاید نه !چشمهایت را بسته ای
در خواب نازی شاید … در فكر ماه
او را ستایش می كنی؟
درونش را ببین
من خورشیدم من ، آن آتش فزون
با شعله ای چو خون ، بالاتر از جنون
می سوزم از درون ، می نازم از برون
بی سحر و بی فسون
در آسمان كنون
باور كن مرا
باور كن مرا ...
+ نوشته شده در یکشنبه ۶ آذر ۱۳۹۰ ساعت 0:19 توسط M.A.Y.A