بال‌بال می‌زدم که برگردم...فرزاد حسنی

 

 

 

 

 

 

برگشتم، با همه آنچه داشتم برگشتم

 

خسته از همه بی‌تفاوتی‌ها

 

خسته از همه لَج بازی‌های کودکانه

 

خسته از با خود بودن؛

 

 خسته از با تو نبودن!

 

دلتنگی‌هایم شکل تو شده است

 

 خواب‌هایم بوی تو را می‌دهد

 

دستم شبیه دست‌هایت شده

 

راستی دست‌هایمان چه شکلی بود

 

بال‌بال می‌زدم که برگردم،

 

 پرپر می‌شدم که ببینی‌ام

 

همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن و

 

حالا که برگشته‌ام آیا مرا می‌بینی؟

 

آیا مرا نقاشی می‌کنی؟

 

آیا برایم باز هم می‌خوانی؟

 

برگشته‌ام با همه آنچه داشته‌ام

 

نگو نمی‌شناسی‌ام،

 

 من شبیه دیروز تواَم

 

و تو حالا شبیه دیروز من

 

بیا تو دیروزی باش

 

و بگذار من امروزی باشم

 

نگاه کن! خیلی...

 

 

 

 

 

 

 

این روزها...به خودم تسلیت میگم و خودم رو در غم خودم شریک میدونم

 

 

  

 

 

 

این روزها حتی آرزوهایم هم که میدانند
که زرد و خشک می‌شوند و می‌ریزند …

و من نگرانم که این روزها

 نیز زرد وخشک شود و از یاد برود…

 

این روزها......!!!

 

لطفا جای خالی رو با جمله دلخواه  پرکنید!!!

این روزها....!

 

 

با تمام وجود تقدیم به تمام سختی هایی که تحمل میکنی! روز زن مبارک

 

 

                                        

 

قصه را به نام تو آغاز می کند

زیبایی با تو شروع میشود

آری

 با تو الهه زیبایی

تويي كه شهرزاد قصه هايم بودی

و اسطوره برای  تمام قرون و اعصارم

و دلیلی برای بودن و زیستنم ...

آری

تمام لحظه های قشنگم

عطر تو را خواهد داشت

بوي تو را خوهد داد

رنگ تو را خواهد دید

حرف تو را خواهد داشت

مادر

مادر

مادر

دوستت دارم...