صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند... م.امید

 

 

 

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز در خانه براندیم
آفاق پر از پیک و پیام است ، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی  نجهاندیم
طوفان بتکاند مگر «امّید» که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم …

 

 

مردمان نگه اش قله نشين اند هنوز...!!!

.

 

به دلم گفتم: اي ساده  فراموشش كن

تا به كي چشم بر اين جاده فراموشش كن

دست بردار از او خاطره بازي كافيست

فرض كن گل نفرستاده فراموشش كن

آن نگاهي كه دم آخر از او جا مانده

پيش او برده و پس داده فراموشش كن

مردمان نگه اش قله نشين اند هنوز

دل كه در دره نيفتاده فراموشش كن

گفتم اين تكه غزل را بفرستم نزدت

دل ولي گفت: "نشو ساده فراموشش كن"

به شما بر نخورد حال غزل بود و گذشت

اتفاقي است كه افتاده فراموشش كن ....)

 

 

من لاله ی آزادم ...محٌمد ابراهیم صفا

 

 

من لاله ی  آزادم ، خود  رویم  و  خود  بویم
در دشت  مکان دارم، هم فطرت آهویم

آبم  نم   باران  است  ،  فارغ   ز لب  جویم
تنگ است محیط آن جا،در باغ نمی رویم

من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم

از خون رگ خویش است ،گررنگ به رخ دارم
مشّاطه  نمی خواهد  زیبایی  رخسارم

بر   ساقه ی  خود  ثابت ،  فارغ  ز  مددکارم
نی  در  طلب  یارم  ،  نی  در  غم  اغیارم
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم

هر  صبح  نسیم  آید ، بر قصد طواف  من
آهو  برگان  را   چشم، از دیدن من روشن

سوزنده  چراغستم ، در گوشه ى این  مامن
پروانه بسى  دارم ،  سرگشته   به پیرامن

من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم

ازجلوه ى سبز  و  سرخ ،  طرح  چمنى  ریزم
گشته است  ختن صحرا ،  از  بوى دلاویزم

خم مى شوم از مستى،هرلحظه و مى خیزم
سر  تا  به  قدم نازم  ، پا  تا  به سر انگیزم

من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم

جوش مى و مستى بین، در چهره ى گلگونم
داغ است نشان عشق، در سینه ى پرخونم

آزاده  و   سرمستم  ،  خو  کرده   به  هامونم
رانده ست جنون عشق ، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم

از   سعى  کسى  منّت  بر  خود  نپذیرم  من
قید چمن  و  گلشن ،  بر  خویش  نگیرم  من

بر  فطرت  خود  نازم  ،  وارسته  ضمیرم   من
آزاده    برون    آیم    ،    آزاده    بمیرم    من 
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم

 

 

 

 

بمون با من، گل تشنه ....عبدالجبار کاکایی

 

 

 

بمون با من، گل تشنه ، ببين دل بستن آسونه

 

ولي دل كندن ِعاشق مث ِدل كندن از جونه

 

چراغ گريه روشن كن ، شب دلشوره و رفتن

 

كنار اين شب زخمي، بمون با من، بمون با من

 

ببين امشب به ياد تو،فقط از گريه مي بارم

 

حلالم كن تو مي دوني دل بي طاقتي دارم

 

تماشا كن صدايي كه به دست باد ها دادي

 

تماشا كن چراغي كه به تاريكي فرستادي

 

ميون رفتن و موندن، كنار تو گرفتارم

 

تن بي سر ، سر بي تن  نگو دست از تو بردارم

 

اگه بعد از تو مي مونم ،اگه بعد از تو مي پوسم

 

خدا حافظ، خدا حافظ، تو رو  با گريه مي بوسم

 

خدا حافظ    خدا حافظ  ...