تازه دارم به خودم خو میکنم ...
اما نیستی تا اضطراب جهان را
کنار تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم
اما نیستی تا شب تشویش هر شب خویش را
در اشتعال گریه ها و گورها روشن کنم
اما نیستی تا در دهان داس برویم
و در پریشانی شعله پرپر شوم
اما نیستی ....
( خدایا این بغض بی قرار که فرصت نمی دهد )

رو به این حصار تردید و سکوت
رو به این دوراهی همیشگی
سرنوشتم توی دستای کی بود ؟
به کدوم سمت مسیر زندگی ؟
رو به این آینه ی قدی تو اتاق ...
کنار ساز و ترانه می شینم
همه گفتن زندگیت هدر میره ...
زندگیم همینه و من همینم ...
تازه دارم به خودم خو میکنم ....
عاشقانه به شما رو می کنم
سرنوشتمو تو دستام میگیرم ...
می شکنم طلسمو جادو میکنم ..
تازه دارم به خودم خو میکنم ...
اگه صحنه واسه من جایی نداشت ...
تو دلم ضیافت ترانه بود
لای برگای کتاب مدرسه ،
جای مشق شعرای عاشقانه بود
این همه ترانه ی قدیمی و
این همه صدایی که نمی رسه
واسه این ستاره های گمشده
دل هر ترانه ای دل واپسه ...
رو به روم آینده نور و صدا ...
جاده رو باید تا انتها برم
برمو به آرزوهام برسم ...
آبرومو پیش آینه بخرم ...
*************
یک فنجان غزل :
چو شاخه ای که امیدش به برگ و باری نیست
بهار آمده، اما مرا بهاری نیست
نوشته است: بهار است، شاخه ها سبزند ...
ولی به گفتهّ تقویم اعتباری نیست
مرا که عطر بهشت از تن تو بوییدم
به باد هرزهّ اردیبهشت کاری نیست
درون قاب خزان ایستاده ام، بی برگ
ز هیچ رهگذرم چشم ِ انتظاری نیست
تو مثل باد بهاری، گره گشا، سرسبز
ولی دریغ، تو را عهد استواری نیست
قرار بود که از عشق نگذریم ، ولی
گذشتم از تو و دیگر مرا قراری نیست