کلاس چهارم  در مکان ناشناخته ای قدم میگذاشتم با آنکه کلاس چهارم بودم هنوز همان حس و حال کلاس اول را داشتم مدیر مدرسه مردی مهربان بود موقع حرف زدن سر صف مدرسه کمی سرش را به چپ متمایل میکرد و چشم راستش را می خواباند البته کمی زبانش میگرفت.

حیاط مدرسه بازهم کوچکتر شد و برای ورزش ناچار باید با مینی بوس به ورزشگاه میرفتیم چون قدم بلند بود خیلی زود برای تیم والیبال و بسکتبال مدرسه انتخاب شدم والیبال رو دوست نداشتم و لی به هر صورت  بسکتبال رو ادامه دادم!!!

مسابقات جام دهه فجر بود بین مدارس شهرستان و پس از تلاش فراوان تیم ما چهارم شد همه ناراحت بودیم روز اهدای جوایز به تیم ما هیچ نرسید جز آه ...

چند روز بعد مدیر مدرسه اومد سر کلاس و من و یکی دیگه رو که توی تیم بسکتبال بودیم صدا  زد که بریم دفتر خیلی شاد و شنگول بود کم کم بچه های دیگه تیم هم از کلاس های دیگه اومدن مدیر مدرسه گفت بچه های تیمی که سوم شده بود تقلب کرده و تیم ما به عنوان تیم سوم معرفی شده بعدشم رفتیم تو حیاط و دوره همی!!! مراسم اهدای مدال رو اجرا کردیم...

محیط مدرسه کلا آلوده و کوچک بود و سرویس بهداشتی کلمه ای بود که در مدرسه ما محلی از اعراب نداشت توالت ها بسیار کثیف و آلوده بودند و اکثرا دچار گرفتگی شدید شده بودند!! از درو دیوار آنجا انواع و اقسام فحش ها و کلمات رکیک به چشم میخورد !

دیگه اینجا از مبصر و مبصر بازی و خوب و بد! خبری نبود به خاطر قدم فرستاده شدم آخر کلاس چند وقت بعد معلم گفت بیا نیمکت اول بشین حس خوبی نداشتم با قد بلندم نیمکت اول باشم!

دانش آموز کناریم پسر یکی از پزشک های مجرب شهر بود و از معلم خواسته بود که یک دانش آموز خوب کنار بچه اش بزاره که درسخون باشه ( اینارا همون پزشک وقتی مریض بودم رفتم مطبش تعریف میکرد و وقتی که فهمید من همون دانش آموزم پول ویزیت رو بهم پس داد)

نظام ادری حاکم در مدرسه جدید با مدرسه قبلی فرق داشت و به نوعی ناظم سالاری !!! بود. و تداعی کننده حکومت های توتالیتر با پنهان کاری شدید! به طوری که کلاس ها علاوه بر مبصر چندین مامور مخفی داشت!

یک بار که معلم قرار بود با کمی تاخیر بیاد  بچه  ها کلاس رو گذلشته بودن رو سرشون ناظم مدرسه از پشت پنجره رو به حیاط  به داخل کلاس سرک کشید و دید یکی از بچه ها خیلی اذیت میکنه گفت فلاتی بیا دفتر کارت دارم !

اوندانش آموز هم که ترسیده بود جواب داد آقا اجازه ما مامور مخفی هستیما!!!!

و کلاس منفجر شد از خنده گویی چندین تن تی ان تی همزمان منفجر شود !و البته آقای ناظم مدرسه هم نتونست خودشو کنترل کنه!

چیزهای عجیب در مدرسه جدید کم نبود ...

معلم کلاس ما رگه های شدیدی از سادیسم را یدک میکشید سر میزش 4 تا مهر آفرین – صد آفرین – هزار آفرین – مرحبا بود موقعی که تکالیف بچه ها رو میدید نمیدانید چطور باد به غبغب می انداخت گویی که میخواست آپولو هوا بکند یا شاید هم داشت اورانیوم غنی کند خودش میداند و خدایش!! و هیچ بار از مهری غیر از آفرین برای معدود افراد استفاده نکرد و بقیه مهر ها هم فقط گرد و خاک می خوردند

 

یه بار در قفل در مدرسه یک خدا خیر دیده ای چوب کبریت کرده بود توش و تا رفتن قفل ساز اوردن و در رو باز کردن چد ساعتی طول کشید چقدر اون لحظات برایم لذت بخش بود و آرزو می کردم هیچوقت در اون ... باز نشه!!!