هی بخند ...
در خواب خوشی بودم
من بودم تو بودی
خانه ای زیبا و با صفا
بی پرده
بی پنجره
بی در
بی دیوار
هی بخند...
سالهای عمرم است که
می آیند و می روند
هشتم خردادی که در راه است
بیست و هشت ساله خواهم شد!
وااااای جه عدد بزرگی !
تصورش هم مرا تا ارتفاع
مرد شدن پیش می برد
خودم که باورم نمی شود
خنده ام می گیرد
تو هم همینطور ...نه؟!!!
هی بخند...
هی با توام که سفر کردی و رفتی
آنسوی مرزهای خیال اطراق کردی
با توام که بی مهابا
از دریای طوفانی چشمانم گذشتی
تا به ساحل آرامشت برسی...!
خدای نکرده سفر بدی نداشتی که؟
خدا را شکر !
که خوشحالیت را می بینم ...
هی بخند...
با توام که ناخدایت را یافتی
و هزار بار جان کندن مرا دیدی!
و ترکم کردی
با توام که خودت را از من
رهانیدی و به مامن رساندی
و اکنون در ساحل
آرامشت خیس آفتاب شدی ...
هی بخند...
با توام که عطر خیالت
در باغ آرزوهایم پیچیده ست
با توام که لابه لای جمله ها
و شعرهایم خودت را مخفی کرده ای
با توام که همیشه
بودی
هستی
و خواهی بود
حتی بدون آنکه خود بدانی ...
هی بخند...
با توام که در برهوت
غم و اندوه رهایم کردی
خواستی که غبار نسیان
بر افکارم بیفشانی
اما مگر میشود؟
مگر فراموش کردنیست؟
مگر فراموش شدنیست؟
آه ...
کاش باران میبارید ...
هی بخند...
هی با توام که با بهتی
عظیم تنهایم گذاشتی
بهتی که روزهاست مسخم کرده ست!!!
دلتنگیهایت را هم که
یادت رفت ببری
همه اشان را همین جا
بغل دستم گذاشتی و رفتی
همینطور یاد و خاطره ات را
بی صاحاب باران هم نمی بارد ...
هی بخند...
با خودم فکر میکردم
کاش باران میبارید و
همه چیز را می شست و می رفت !
مرا
تورا
خاطراتمان را...
گیج میزنم این روزها!
زبانم لال چه میگویم؟!!!
کافر شده ام انگار...
هی بخند...
با توام که شبها و
روزهایم را قرق کرده ای
با توام که حس بکر پرواز را
از من گرفتی
خود مستی کردی و من را شکستی!
پر پروازم را بستی
پر و بالم را شکستی...
هی بخند...
هی با توام که
قلبم را ملتهب کردی و
وجودم را آکنده از درد ...
می دانی چه شبها
که خوابت را نمی دیدم؟!!
نمی دانم خودت می آمدی یا ...؟!!
اما مهم این بود که میدیدمت!!!
تر خدا مسخرم نکن !
فقط و فقط ...
هی بخند...
هی با توام !
تشنه ام!
تشنه خوابی که خیال واهی تو در آن نباشد
تشنه خواب آرامشم نه آرزوی محال
تشنه خوابی آرام و بی انتها
بی بغض و اشک
اگر به خواب من آمدی ای مهربان !
برایم آرامش به ارمغان بیاور...
هی بخند...
با توام
آری با توام!
اگر
اگر
اگر خواستی بیایی
برایم کمی سکوت و آرامش
از آنسوی مرز خیال سوغاتی بیاور...
داری میخندی نه؟!!
میدانم خنده دار است ...
هی بخند...
میگفتم هی بخند...
میگفت : هی خنده ام نمیاد!
منم یاد گرفته بودم
وقتی بهم می گفت هی بخند!
میگفتم : هی خند ه ام نمیاد!
حال که کسی نیست
دیگه بهم بگه هی بخند
هر وقت هی خندم میاد
به خودم میگم : هی بخند
بعدش بغض میکنم
اشک تو چشام جمع میشه
به خودم میگم:
کوفت و هی بخند ..
زهر مارو هی بخند
درد و...
هی بخند...