با این همه شعرهای مانده روی دستم چه کنم؟!!!
طاق بستان - کرمانشاه
اینقدر شعر نگفته دارم
اینقدر گفته و نخوانده دارم !!!
چرت و پرت و شر و ورهایم کم نیستند!
اما دیگر برای که بنویسیم یا برای چه ؟!!
وقتی که بدانم دیگر
کسی شعرهای مرا نخواهد خواند
اما آخر با این همه
شعرهای مانده روی دستم چه کنم؟!!!
شاید آتش زدمو ققنوسی
از لابلای برگهای سوخته
دفترچه اشعارم سر برآورد
اما راستش جرات این کار را مدتیست ندارم
انکه" بعضیل گوشمه ایبرن "
یا شاتنم "خومه جاش تش ایزنن"
آه ه ه ه ...
روزمره گی بد دردیست
اما بدتر از آن روزمرگیست!!!
و می دانم در خزانی خواهم مرد
و سحرگاهی سرد رهگذری جسدم را پیدا می کند
زیر انبوهی از برگهای زرد اقاقیا
در حالی که در دستهایم
یک شاخه " گل ... " خواهد بود!!!
****************
یک فنجان غزل :
چيزی نمانده است از اين ايل بگذريم
من ماندم و جنازه هابيل... بگذريم
آب خوش از گلوی تو پايين نمی رود
از خير نان اين دو سه زنبيل بگذريم
حالا كه خوب... شكر خدا چاه كنده ايم
حيف است ساده از بغل بيل بگذريم
با اين عصا که معجزه ای هم نمی کند
بايد دوباره از وسط نيل بگذريم
هر روز كارمان شده شعر سپيد و سنگ
يعنی غزل مزل همه تعطيل... بگذريم!!!
(آرش پورعلیزاده)