غريب آشنا
غريب آشنا
تو از شهر غريب بي نشوني اومدي
تو با اسب سفيد مهربوني اومدي
تو از دشت هاي دور وجاده هاي پر غبار
براي هم صدايي هم زبوني اومدي
تو از راه مي رسي ،پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، مي آيد همرات بهار
چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاك كنم ، غبار رو از تنت
غريب آشنا ، دوست دارم بيا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بيگر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون يكي باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردي پيشم
تو زندونم با تو ، من آزادام
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۴ ساعت 19:2 توسط M.A.Y.A
|