آه ای بلبل سر گشته باغ

می شناسی تو مرا ؟؟؟

من همان کودک بازیگوشم که شبی از شبها

نرم و آهسته چنان در سایه باغ

گل زیبای تو را دزدیدم

ناله ها سر کردی

تا پشیمان شوم و برگردم و

 گل زیبای تو را پس بدهم

من به آن ناله تو خندیدم

پشت پرچین غروب

گل زیبا افسرد و شنیدم

 من از آن رهگذر پیر که گفت :

«بلبلی گوشه یک باغچه مرد ...»

و من از عشق نفهمیدم هیچ

سالها می گذرد ...!!!