این روزها ...
اين روزها دوستان غريب شدهاند
و غريبهها اداي دوستي درميآورند
اما من با كدامين واژه بگويم
دوستي عطر آشنايي است ديرينه
كه هيچ غريبهاي را در اين خلوتكده راهي نيست
و دوستي پاك است و پر از نگاه آشنا
مثل دوستيمان با خدا
اين روزها هر لحظه با خداي مهربان نجوا ميكنم
و در لحظات پاك نيايش
براي آرزوهاي خوب همه دعا ميكنم
براي لحظات دلتنگي و بيقراري اين روزهايم
به پرندهها ميگويم التماس دعا...
اين روزها كسي گم شده است
در ميان ستارهها، در آغوش مهتاب
در هنگامه بوسه باران آسمان...
تنها ماندنِ نجابت يك نگاه سخت است
اين روزها دلم براي دوست داشتن ميسوزد
وقتي كسي مرا براي تملك بخواهد
دلم ميلرزد صدايم ميگيرد
و نبض لحظههايم به تندي ميزند
نيا ز به دوستي رازي است
كه به تملك نبايد فروختش!
اين روزها وقتي شعري ميخوانم
چشمانم برق ميزند
روزي شاعري برايم گفت
پرنده بيبال هم ميپرد!
و من ديدم چقدر دلم هواي پريدن دارد
اين روزها اعتراف ميكنم دلتنگم
همه دلتنگيام را با سرانگشتان احساسم
بر صفحه آبي آسمان حك ميكنم
بعد آن تكه از آسمان را در پنهانترين جاي قلبم
مخفي ميكنم
مبادا چشم نامحرمي حُرمت دلم را بشكند
تا حريم اين دل شكسته حفظ شود
اين روزها دلم براي دريا تنگ ميشود
با چشماني بسته به موجها سلام ميكنم
و براي ماهيها دست تكان ميدهم
براي فانوس خيس دريايي آرزوي سلامتي دارم