چند سال پیش بود که به نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رفته بودم همون سالی بود که مرحوم قیصر امین پور از بین ما رفته بود غرفه شعر امروز غلغله بود پوستر های مرحوم امین پور به سرعت به فروش میرفت

مسئول غرفه می گفت صبح تا الان نزدیک 1000نسخه کتاب " گلها همه آفتاب گرداند" فروش رفته!

واقعا نفهمیدم چرا ما مردم ایران اینجوری هستیم تا زنده هستیم خبری ازمون نمیگیرند وقتی که بمیریم محبوب میشیم تیراژ و فروش  کتابهامون سر به فلک میزاره پوسترهامونو همه جا می فروشند  اما تا زنده هستیم ...!

********

مرد خوش تیپ و  با وقاری از غرفه خارج شد به سرعت از اونجا دور شد چقدر قیافه اش برایم آشنا بود واااای خدای من سهیل محمودی بووووووووود!

به سرعت دنبالش دویدم به دوستمم گفتم بدوووو

جمعیت بسیار زیاد بود بالاخره  بهش رسیم نفس زنان : آقای محمودی آقای محمودی... گفتم .

با طمانینه خاص خودش سرش رو برگردوند

 گفتم سلام آقای محمودی گفت سلام عزیزم !

گفتم افتخار دارم باهاتون عکس یادگاری بگیرم؟

گفت : البته

تو همین هین داشتم دنبال یه فضای خالی برای  عکس میگشتم گفت بیا تو راه رفتن عکس میگیریم یه روز به اجبار وای میسیم تا زنده ایم بیا راه بریم ...!!!

موندم دیگه چی بگم  و چقدر احساس حقارت کردم کنار وجود نازنینش

چقد نازنین

چقد دوست داشتنی

و چقدر صدایش برایم  دلپذیر بود

و چقدر احساس غرور کردم باهاش عکس یادگاری گرفتم و یادگاری خوشگل برام نوشت...

دوست ندارم کسی بمیره تا ازش خاطره تعریف کنم ایشالا که صد سال زنده باشی آقای محمودی ...

 

دوستدار شما

سید محمد موسوی

 

**************

یک فنجان غزل :

تاهمسفرم عشق است در جاده تنهايي
از دست نخواهم داد دامان شكيبايي

تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم
چون حافظ و مولانا در رندي و شيدايي

از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده است
رسوايي و حيراني ، حيراني و رسوايي

تو آتش و من دودم ،دريا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چيزي است تماشايي

چندي است كه پيونديست پيوند خوشاينديست
بين تو و آيينه ،آيينه و زيبايي

من دستم و تو بخشش ، تو هديه و تو خواهش
من زين سو و تو زان سو ،مي آيم و مي آيي


با گردش چشمانت افتاده به ميدانت
انبوه شهيدانت ،تا باز چه فرمايي

بي ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت
چندي است كه طوفاني است ،اين ديده دريايي

 

            سهیل محمودی