باز هم تو بیشتر ...!!!
وقتیکه زیبایی ات
در دام نگاهم اسیر میشود
لرزه بر اندامم می افتد
در وادی خیال میبوسمت
بوسه ای برای شروع
تراوش اشعارم
برای ازتو سرودن
ازتو گفتن
با تو بودن
نه...
تنها میخواهم
دمی چند سر
برشانه ات بگذارم
باچشمهای توست
که بغضم میترکد
چندیست که
باران چشمانت را
ازمن دریغ کرده ای
دیگربه حوالی
ناکجاها چشم دوخته ام
وناخوادآگاهم را
به چالش میکشم
که آیا مرور آنروزهای آبی
ارزش نابودی غرورم را داشت؟!!
+ نوشته شده در دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹ ساعت 9:42 توسط M.A.Y.A
|