باچشمهای توست که بغضم میترکد ...
وقتیکه زیبایی ات در
در دام نگاهم اسیر میشود
لرزه بر اندامم می افتد
در وادی خیال میبوسمت
بوسه ای برای شروع
تراوش اشعارم
برای ازتو سرودن
ازتوگفتن
باتوبودن
نه...
تنهامیخواهم
دمی چند سربرشانه ات بگذارم
باچشمهای توست
که بغضم میترکد
چندیست که
باران چشمانت را
ازمن دریغ کرده ای
دیگربه حوالی
ناکجاها چشم دوخته ام وناخوادآگاهم را
به چالش میکشم
که
آیا آنروزهای آبی
ارزش نابودی
غرورم را داشت؟!
***ماری یاسمین***
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۹ ساعت 15:47 توسط M.A.Y.A
|