وقتیکه زیبایی ات دردر دام نگاهم اسیر میشود

لرزه بر اندامم می افتد

در وادی خیال میبوسمت

بوسه ای برای شروع

تراوش اشعارم

برای ازتو سرودن

ازتوگفتن

باتوبودن

نه...

تنهامیخواهمدمی چند سربرشانه ات بگذارم

باچشمهای توست

که بغضم میترکد

چندیست که

باران چشمانت را

ازمن دریغ کرده ای

دیگربه حوالی

ناکجاها چشم دوخته ام وناخوادآگاهم را

به چالش میکشمکه

 آیا آنروزهای آبی

ارزش نابودی

غرورم را داشت؟!

 

***ماری یاسمین***