تنها دل گرم تو و دیگر هیچ ...
سهم دل ما این بود
آلوده و بیهوده
تا بوده همین بوده …
تنها دل گرم تو
و دیگر هیچ.
بهشت من دشت بی بلبلی ست،
بی گیتار
با رودی محتاط
و یکی چشمه خرد.
بی مهمیز باد بر سر برگ ها،
بی ستاره ای که دل داده برگی باشد.
پرتوی عظیم،
که فانوسک دیگران خواهد شد
در گستره نگاه های منکسر.
آرامشی روشن
آن جا که بوسه های ما،
انعکاسی خواهد بود
گشاینده راه دوردست.
و دل گرم تو
دیگر هیچ...
" فدریکو گارسیا لورکا"
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بی دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت