زخمی بر پهلویم است

روزگار نمک می پاشد

و من پیچ و تاب می خورم

و همه گمان می کنند که می رقصم



«
ژان پل سارتر»

 


 

 

 

 

 

********************

 



یک فنجان غزل :

 

ديدن روی تو در خويش ز من خواب گرفت

آه از آيينه که تصوير تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد

کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا "عقل" طلب می کردم

"عشق" اما خبر از گوشه محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را

هر که از دست تو يک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پياپی در آب

ماه را می ‌شود از حافظه آب گرفت؟ 

 

                                                (فاضل نظری)