ما شب چراغ نبوديم ، ما در شب باختیم
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، ازاندوه بود
بانو
مرا قطره قطره دریاب
دراین خانه جای سخن نیست
زبان بستم ، عمری گذشت
مرا از این خانه به باغ ببر
سرنوشت من ، به بدگمانی
به خوناب دل ، خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل رادر خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو
مرا درياب
ما شب چراغ نبوديم ، ما در شب باختیم...
+ نوشته شده در دوشنبه ۷ آذر ۱۳۹۰ ساعت 19:15 توسط M.A.Y.A