گویند بهشت عدن با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

اين نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل برادر از دور خوش است

 

 ********************

 

مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر لب کشت

اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

 

*****************************

اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند ســر زلف نــگاری بــوده است

ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی

دستی است که بر گردن ياری بوده است

 

************************************

 

امروز ترا دسترس فردا نيست

و انديشه فردات به جز سودا نيست

ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است

کاین باقی عمر را بقا پيدا نيست

 

************************************

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچکسی نيز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

***************************************

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش